نمیبخشمت

سلام به تمام گلای که به وب من میان ادرس وب عوض شده

ادرس جدیدlovetanha1371.loxblog.com منتظر

حضورتون هستم بای تا های.

یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:,| 20:35 |دلشکسته| |

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است
چشمانم غرق در اشکهایم شده
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….
همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟
سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده

 


سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:,| 15:23 |دلشکسته| |

4

 

                        دوست داشتم ولی در نهایت بی انصافی تنهام...

یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,| 15:30 |دلشکسته| |

دلم تنگ حتی برای خودم.برای خاطراتم.برای قلبم بی انصافی کردی

خیلیم بی انصافی کردی مگه من چی کم گذاشتم برات هان خودت

بگو.همیشه حرف تو بود حتی موقع ای که من راضی نبودم بخاطر تو

اون چیزای که میگفتی گوش میدادم.انجام میدادم غیر از این بود نه

تو بگو.دلم تنگه برای وجودم تنگه خیلیم تنگه...

یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,| 15:15 |دلشکسته| |

نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است

انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است

خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم

مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….

بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….

این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی

و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم

پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟

مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی….

خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟

تا هر جا باشی من نیز میمانم…

عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،

هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست

چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که

دلم تمام دلخوشی اش به توست...

دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,| 17:5 |دلشکسته| |

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ،


 

از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن


 

حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!


 

نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،


 

نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...


 

نگو که لایقم نیستی و میروی ،


 

نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....


 

این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....


 

راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ،


 

بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!


 

راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ،


 

بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی


 

برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ،


 

از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم


 

سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند،


 

در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!


 

برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !


 

حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،


 

تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....


 

حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ،


 

تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!


 

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن


 

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...

 

                  جدایی
 

دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,| 16:51 |دلشکسته| |

امروز معلم میگفت دو خط موازی هيچگاه به هم نميرسند ،


مگر اينکه یکی از آنها خود را بشکند ،


گفتم من که خودم را شکستم ؛


پس چرا به او نرسيدم؟


لبخند تلخي زد وگفت ؛


شايد اوهم به سوی خط ديگری شکسته باشد ...!!

دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,| 16:44 |دلشکسته| |

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ………………….

 

دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,| 16:31 |دلشکسته| |

یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
و رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم

دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,| 16:26 |دلشکسته| |

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی…
امّا هیهات…. که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی…
از من بریدی و از این آشیان پریدی…

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود…
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم… ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری…
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را…

باور کن…

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را… دیگر باور نمی کنم محبت را…
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد…

دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,| 16:23 |دلشکسته| |

قضیه ی این وبلاگ عوض شد عشقم رفت من تنها شدم دوباره قلبم شکست.....

 

دو شنبه 16 مرداد 1398برچسب:,| 15:43 |دلشکسته| |


[-YÅℨ0-]

 src="http://night-skin.com/blogcode/loading/js/27.js" >